این خاطرهها چه هستند که حتی سالها بعد، وقتی تلنگری به آنها زده میشود، میتوانیم احساساتی به همان قدرتمندی را دوباره تجربه کنیم، درست مثل همان لحظهی اول؟ به این پدیده حافظه هیجانی یا حافظه عاطفی میگویند، و شاید به همین خاطر است که ما از خودمان در زندگی عکس میگیریم. بر خوردن به یک آهنگ، یادداشت یا حتی خوراکی خاص بعد از مدت ها در زندگی میتواند ما را یاد خاطراتی از گذشتههای دور بیندازد، خاطراتی خوشایند و ناخوشایند.
حافظه هیجانی
۱. چرا خاطرات تروماتیک (روانزخمی) را روشنتر به یاد میآوریم؟
اینکه خاطرهای از گذشتههای فراموش شده برایتان تداعی بشود خوشایند نیست، به ویژه اگر آن خاطرهای تروماتیک یا ناراحت کننده بوده باشد. مثلا، ممکن است قادر نباشید نام شخص گردن کلفتی را که همیشه در مدرسهی ابتدائی برایتان شاخ میشد به یاد بیاورید، اما قطعا تمام جزئیات مربوط به اتاق بیمارستانی که مادرتان در آن فوت کرده است و رنج و دردی را که پیش از مرگ سپری کرده به خاطر می آورید.
وقتی بحث از شفافیت یادآوریهایمان میشود، همه چیز به کاملا متفاوت بودن خود خاطرهها برای به یاد آوردن در سالها بعد مربوط نیست. یک خاطره با خاطرهای دیگر هیچ تفاوتی ندارد. بلکه، این اطمینانی که با آن چنین خاطرهای را به یاد میآوریم است که باعث میشود جزئیات آن خاطره سالها بعد نیز مستحکم و قوی در خاطرمان بمانند.
خاطرههای تروماتیک را «خاطرات فلاش بالب» نامیده میشوند و تا زمانی که معمولا حدود هشت سال نداشته باشیم شروع به رشد نمیکنند. این به خاطر آن است که تا زمان هشت سالگی، به اندازهی کافی از موقعیت درک پیدا میکنیم که بدانیم آنچه برایمان اتفاق میافتد حائز اهمیت است.
۲. جزئیات خاطرات در گذر زمان تغییر میکنند
یک سال از سانحهی تصادم خواهرتان گذشته است. میتوانید زمانی را که با شما تماس گرفته شد تا این خبر شوم را به شما بدهند به یاد بیاورید، و میتوانید به خاطر بیاورید زمانی که آن خبر را دریافت کردید کجا بودید. حتی میتوانید موقعیت مکانی تصادم را به یاد بیاورید، درست پایین جاده پای آن درخت. اما آیا یادتان میآید دقیقا پیش از دریافت آن تماس مشغول چه کاری بودید؟ یا بعد از آن با چه کسی بودید؟
مغز انسان بعد از گذشت یک سال ۵۰ درصد از جزئیات خاطرهها را فراموش میکند. ممکن است همچنان خودِ حادثهی غمانگیز را به وضوح به خاطر بیاورید، اما جزئیات مربوط به حادثه ممکن است با گذشت زمان بیشتر گم و دورتر شوند.
در واقع، این همان دلیلی است که شاهدان یک جنایت با گذشت زمان و دور شدن حادثه دیگر قابل اعتماد نیستند. آنها ممکن است حتی با اینکه مستقیما در محل حادثه حضور داشتهاند، جزئيات را به درستی گزارش ندهند، چون خاطرهی حادثه ممکن است خیلی راحت به خاطر نحوهی بازگویی افراد تغییر کند.
مثلا، اگر شاهد دیده باشد کسی در کافه به دیگری سیلی میزند، اما بگوید «مشت» زد، آن وقت ممکن است شدت ضربه را محکمتر یا آرامتر از آنچه واقعا بوده است به خاطر بیاورد. این، البته، برای شاهد به معنی آن است که شخصی سیلی زننده به خاطر توهین مقصر بوده است.
… اما این پایان ماجرا نیست. در واقعیت، قربانی فکر میکرده است قرار است مشت بخورد و وقتی دست شخص ضارب با او تماس پیدا کرده است از ترس بیهوش شده است.
این شاهد مدام قسم میخورد که حادثه را به روشنی روز به خاطر میآورد، و ممکن است به این گفتهی خود واقعا باور داشته باشد. این مورد رایجی از اطمینان به نفس کاذب است وقتی ما اطمینان داریم که به وضوح تمام جزئیات یک حادثه را به خاطر میآوریم، اما آنچه روشن است فقط جزئیات کمی از خود حادثهی اصلی است.
بعضی آدمها حتی خاطرههای تازهای بیشتر از خاطرهای که واقعا مطمئن هستند یادشان میآید سر هم میکنند. مثلا، این شاهد، ممکن است شره کردن خون از صورت قربانی را یادش بیاید، در صورتی که هرگز چنین چیزی نبوده است!
۳. چرا حافظه مبتنی بر واقعیت به اندازهی حافظه هیجانی قدرتمند نیست؟
تصور کنید که در کلاس تاریخ هستید، به معلم گوش میدهید که دربارهی جنگ جهانی اول وراجی میکند. معلم حقایق اصلی را فاش میکند، درچه سالی برای چه کسی چه اتفاقی افتاد، و در درجهی اول چرا جنگ شروع شد. هیچ یک از اینها هیچ تداعی هیجانی/عاطفی واقعی برایتان ندارد، اما سرسختانه یادداشت بر میدارید، میدانید که قرار است بارها به آنها رجوع کنید تا کاری کنید اطلاعات به مدتی آن قدر طولانی در ذهنتان بمانند که بتوانید امتحان را با موفقیت پشت سر بگذارید. از ۱۰۰ نمره ۷۵ میگیرید. خوب است. اما عالی نیست.
ترم بعد، شما در همان کلاس هستید، و دربارهی جنگ جهانی دوم – به ویژه هولوکاست – مطالبی میآموزید. معلم نمیتواند حالا جلوی گریهاش را بگیرد، چون اقوامی دارد که از هلوکاست بازمانده اند. او به سختی میتواند سخنانش را تمام کند و مجبور است لحظهای سکوت کند تا خودش را پیدا کند. متوجه میشوید که نکتهی چندانی بر نداشتهاید چون مسحور شدهاید، و جذب تک تک کلماتش. شما در امتحان از ۱۰۰ نمرهی ۹۵ میگیرید و به ندرت از یادداشتهایتان کمک گرفتهاید.
وقتی عواطف را به حافظهمان سنجاق میکنیم، به یاد آوردن آن خاطرات بسیار آسانتر است. به هر ماجرای جانکاهی که در رسانههای اجتماعی میخوانید فکر کنید. کسی یک سال بعد آن را دوباره رو میکند، و شما بلافاصله بار دیگر احساس اندوه میکنید. «آه آره، همش میخواستم بدونم چی به سر اون طفل معصوم اومده. خیلی غم انگیزه…»
حافظه هیجانی ما بسیار قویتر از حافظهی حقیقتمحور است، یعنی خاطراتی که با عواطف و هیجانات پیوند میدهیم را بسیار دقیقتر و قویتر از خاطراتی که مبنی بر حقایق هستند به خاطر میآوریم.
۴. حافظه هیجانی و خاطرات سرکوب شده
حافظه هیجانی آن چیزی است که به ما اجازه میدهد خاطرات مدتها سرکوب یا فراموش شده را به یاد بیاوریم. مشکل آن است که نمیتوانیم آن را کنترل کنیم. ممکن است روز خوبی داشته باشید، اما وقتی اتاق زیر شیروانی را تمیز میکنید ناگهان به یکی از پیراهنهای قدیمی دوست پسر سابقتان بر میخورید که کلا یادتان رفته بود آن را دارید. یادتان میآید چه سوء استفادههایی از شما کرده بود، و بلافاصله روحیهتان به هم میریزد.
پیراهن را دور میاندازید، به این امید که هرگز دوباره یاد آن تجربهی تلخ نیفتید، اما خیلی چیزهای دیگر هم هست که ممکن است شما را یاد او بیندازد. ممکن است روزی چیزی بخورید که زمانی با او خورده بودید، و خاطرات دوباره سراغتان بیایند. یا ممکن است آهنگی از رادیو بشنوید که او را با خاطرتان بیاورد.
خاطرات ناخوشایند میتوانند به طرز باورنکردنی ابزار قدرتمندی باشند که به ما کمک میکنند بفهمیم که هستیم و این کار را از طریق شکل دادن آنچیزی که به آن تبدیل شدهایم انجام میدهند. اما ما نمیتوانیم آنچه را به یاد میآوریم کنترل کنیم پس چطور میتوانیم نحوهی واکنشمان به آن خاطرات را کنترل کنیم.
بهترین راه غلبه بر خاطرات منفی بعد از مواجه با آنها این است که خیلی راحت به مسیر عادی زندگی ادامه دهید و از تجربه کردن تجربههای جدید استقبال کنید. هرچه بیشتر تجربه کنید، خاطرات بیشتری خلق میکنید، و بیشتر میتوانید آن خاطرات شوم گذشته را که همیشه گریبانتان را میگرفت به دست فراموشی بسپارید.
به علاوه، اگر سرگرم زندگی خودتان باشید، وقت کمتری را صرف گذشتهای دردناک میکنید گذشتهای که باید در همانجایی که هست رها شود – در گذشته. اگر بیش از حد وقت صرف زندگی کردن در گذشته بکنید، آن وقت زمان حال را از دست میدهید، و بدتر از آن، آینده را. گذشته مهم است و آنچیزی را شکل داده که اکنون هستید، اما بعد از رسیدن به این نقطه، سالمترین کاری که میتوانید انجام دهید آن است که از آن عبور کنید و پیش بروید تا خاطرات جدید و شادتری خلق کنید.
۵. حافظه هیجانی و روحیه
نکتهای جالب: روحیهتان بر آنچه به یاد میآورید و نحوهی یادآوریتان تاثیر میگذارد. پژوهشگران دریافتهاند روحیهای که دارید میتواند بر آنچه الان به خاطر میآورید تاثیر بگذارد. مثلا، اگر به خاطر به هم زدن رابطه احساس افسردگی میکنید، پس چیزهای بیشتری را که افسردهتان میکنند به خاطر خواهید آورد، مانند مردن سگتان وقتی پنج سالتان بود.
به همین طریق، در صورت تحریک شدن به یک حالت عاطفی بخصوص موقع رخ دادن رویدادی، احتمال بیشتری وجود دارد که چیزی را به خاطر بیاورید. مثلا، اگر اتفاق بی اهمیتی برایتان افتاده باشد مثل برنده شدن یک مداد در نمایشگاه استانی، اما برنده شدن فوق العاده هیجان زدهتان کرده باشد چون برای مدرسه به آن مداد احتیاج داشتهاید، آن وقت ممکن است آن خاطره را به هر زمانی که بسیار هیجان زده میشوید ربط بدهید. «این درست مثل همون موقع که در نمایشگاه اون مداد رو جایزه بردم!»
هرچه احساسی که از یک حادثه دارید قویتر باشد، خاطرهی آن حادثه قویتر خواهد بود. همینطور، اگر راجع به حادثهای احساس قوی ندارید، ممکن است متوجه شوید که در به یاد آوردن آن بعدها دچار مشکل خواهید شد.
مثلا، کسی که از افسردگی رنج میبرد، ممکن است برایشان به اندازهی والدینی که شاهد فارغ التحصیل شدن فرزندانشان از دبیرستان هستند، هیجان زده شدن غیر ممکن باشد. در نتیجه، ممکن است پی ببرند یادآوری روز فارغ التحصیلی در آینده برایشان دشوارتر است.
منبع : بازده
No comments:
Post a Comment